[ad_1]
بعد از رونمایی آلبوم بمرانی و آلبوم جالب «تو خیلی دوری»، به دیدن نمایش «بازی یالتا» رفتم. نمایشی که با یک بازیگر مرد روی صحنه و یک نوازندهی کنارنواز، شروع شد. نمایشنامهای که در یک شهر توریستی اتفاق میافتد و با سر کشیدن در کار توریستها هم بازی میکند. لحن بازیگر مرد از آن سردیها و اطمینانها داشت که کمکم خوشت میآید بشنوی بیشتر و از راه کلامش سر از شخصیت و کارش در بیاوری. در ادامه نمایش، «روشنک گرامی» بازیگر زن مقابل، وارد شد و داستان کمکم سر از یک بازی عاشقانه میان مرد و زن در آورد.
اگر میخواستم درباره خود نمایش حرف بزنم، حتماً پیشرفت روشنک گرامی در ارائه یک بازی باسواد و متفاوت را تحسین میکردم. هر دو بازیگر «بازی یالتا» توانسته بودند لحنی را بیابند که خیلی در بازیگران ایرانی نمیتوانی پیدا کنی. حتماً حضور «لوون هفتوان» کارگردان هم مؤثر بوده. هرچند صادقانهتر بودن بازی روشنک گرامی در ارائه شخصیت زن جوان، به او کمک کرده بود هویت یکدستتر و راحتتری داشته باشد. در مورد بازیگر مرد احساس کردم در سناش و مدل عاشقی کردناش، همواره ارتعاشهایی وجود دارد که گاهی نمیدانی با یک جوان دانشجوی شیکپوش طرفی یا یک مرد جوان جذاب یا یک پیرمرد فضول. اما زن جوان همیشه زن جوان بود با شکل منحصر به فرد شوخچشمی و خندههایش.
اما نمیخواهم درباره خود نمایش حرف بزنم. میخواهم از صحنههایی بگویم که ناگهان مرد و زن میان دیالوگهایشان انگلیسی حرف میزدند. حتماً در اولین لحظه غافلگیر شدم و فکر کردم قرار است فضای پذیرفتنی کار، ناپذیرفتنی و ادادار شود. اما نه، اینطور نشد. وجود دیالوگهای انگلیسی به حس کار کمک کردند. حتی گاهی حس میکردی شاید کاری که از اول دیدی، دوبله شده و این صحنهها جامانده و با زبان اصلی پخش میشود که از این جنبه هم باید به دو بازیگر مرد و زن «بازی یالتا» آفرین گفت که تا این حد تمیز و بدون اختلال حسی-روایی بین دو زبان در رفتوآمد بودند.
این همان چیزی است که در مورد کنسرت «راک دِ پِن» هم باید بگویم. اشکان خطیبی کاری کرد که من به عنوان یک ایرانی احساس خوبی داشتم. بر حسب حادثه، در شب کنسرت اشکان، با تعدادی از دوستان غیرایرانی به برج آزادی رفتم و نتیجه کار جالب بود. اشکان خطیبی توانست با آهنگهایی از رولینگاستونز، میک جَگر، دِ دورز، جیم موریسون و قطعههای دیگری که همه انگلیسی بودند، دوستان انگلیسیزبان ما را به شکل باکیفیتی سرگرم کند یا حتی به هیجان بیاورد. اجازه بدهید این یک بار به جای اینکه غصه بخوریم که تجاوز فرهنگی تا جایی پیش رفته که بازیگر مملکت انگلیسی میخواند، احساس غرور کنیم که جوانهای ما مثل سروش عدل و اشکان خطیبی به این «فنآوری» دست یافتهاند که با بینالمللیترین زبانهای روز، یعنی «موسیقی» و «انگلیسی» تماشاگر خود را سرگرم کنند و به وجد آورند.
وقتی فهمیدم دوستان خارجیام قرار است با یک کنسرت کاملاً به زبان انگليسي مواجه شوند، خودم را برای تکه و کنایه و جوکهای بعد از کنسرتشان آماده کرده بودم. ولی اشکان خطیبی، سروش عدل و بچههای «راک دِ پن»، خارجیها را تکاندند و برایشان یک شب پرخاطره و نوستالژیک ساختند.
آن شب وقتی برمیگشتم، سینه برافراشته بودم از غروری که اشکان و بچههایش برایم ساخته بودند و به این فکر میکردم که کدام بازیگر انگلیسیزبان ممکن است بتواند من را با آهنگهای فرهاد یا شهرام ناظری به حال خوب برساند؟ عمراً!
مرسی بچهها!
بعد از رونمایی آلبوم بمرانی و آلبوم جالب «تو خیلی دوری»، به دیدن نمایش «بازی یالتا» رفتم. نمایشی که با یک بازیگر مرد روی صحنه و یک نوازندهی کنارنواز، شروع شد. نمایشنامهای که در یک شهر توریستی اتفاق میافتد و با سر کشیدن در کار توریستها هم بازی میکند. لحن بازیگر مرد از آن سردیها و اطمینانها داشت که کمکم خوشت میآید بشنوی بیشتر و از راه کلامش سر از شخصیت و کارش در بیاوری. در ادامه نمایش، «روشنک گرامی» بازیگر زن مقابل، وارد شد و داستان کمکم سر از یک بازی عاشقانه میان مرد و زن در آورد.
[ad_2]
لینک منبع