[ad_1]
«بمرانی» یکی از همین گروهها است که در این سالها تلاش زیادی کرده تا حضور موثری در عرصه موسیقی داشته باشد. این گروه در هشت سال گذشته، مسیرش را آهسته و پیوسته پیموده و تازه سال گذشته توانست از اولین آلبوم رسمی خود یعنی «مخرج مشترک» رونمایی کند. آنها اما در تجربه تازهشان، آلبومِ «گذشتن و رفتن پیوسته» مسیر متفاوتی را در پیش گرفتهاند که اتفاقاً هم از سوی مخاطبان و هم از سمت منتقدان، مورد اقبال گستردهتری واقع شده است.
بمرانیها در وام گرفتن از سبکهای مختلف موسیقی در آثار پیشینشان بیشتر به توریستهای بازیگوشی شبیه بودند که میخواستند سرخوشانه دور دنیا را در یک آلبوم بگردند. اما حالا که باتجربهتر شدهاند، ترجیح دادهاند کمتر و گزیدهتر سفر کنند و گویا نتیجه بدی هم نگرفتهاند: موزیک ویدئوی «گذشتن و رفتن پیوسته» میلیونها بار دیده و شنیده شد؛ نزدیک به دو هزار نفر در جشن رونمایی از آلبومشان حضور پیدا کردند؛ اولین گروهی بودند که در جشنواره موسیقی فجر تمام بلیتهای کنسرتشان به پایان رسید و در نظرسنجی تلگرامی سایت موسیقی ما با وجود حضور خوانندگان سرشناس پاپ (محمد علیزاده، سیروان خسروی و حامد همایون)، توانستند رتبه دوم را به دست بیاورند. طبیعتاً این موفقیتها نمیتواند برای گروهی که موسیقی خاص تولید میکند و البته تهیهکننده آنها که بیشتر از دیگران در حوزه موسیقی تلفیقی فعالیت دارد، دستاوردهای کمی باشد.
تمام اینها باعث شد با بمرانیها که این روزها حسابی کِیفشان کوک است و در نمایش «رویای شبنیمه تابستان» به کارگردانی مصطفی کوشکی به عنوان نوازنده-بازیگر حضور دارند، گفتوگویی داشته باشیم.
- * شاید بد نباشد با ترانههای آلبوم شروع کنیم. شما کانسپتی را در ترانهها پیش بردهاید که شاید بتوان گفت در موسیقیتان شاهد اتفاقی شبیه آن نیستیم؛ در واقع مفاهیمی که مد نظر داشتهاید، در ترانهها به راحتی انتقال پیدا میکنند. اما لحن موسیقی -مخصوصاً در قطعه «مامان»- در راستای آنها نیست. انگار موسیقی فقط پسزمینهای است که به بهتر شنیده شدن مفهوم ترانهها کمک میکند.
بهزاد عمرانی: به نظرم این مسأله ایرادی ندارد…
- * این موضوع را به عنوان یک مشکل مطرح نکردم و فقط میتواند یک پیشنهاد برای نتیجه بهتر باشد.
بهزاد: قطعه «سوزان» لئونارد کوهن، شش دقیقه با یک ریتم ساده و یک گیتار در پسزمینه شکل گرفته. به نظرم این موضوع، خیلی سلیقهای است. وقتی کانسپت ما بر اساس سادگی تعریف شده، خواهناخواه برای قطعه «مامان» هم با همان یک گیتار میتوان نتیجه بهتری گرفت.
کیارش عمرانی: اتفاقاً ما اینبار آگاهانه سعی کردیم موسیقی، پسزمینهای برای بهتر شنیده شدن ترانه باشد. اما مثلاً در قطعه «سرمست»، قسمتی که پیانو به موسیقی اضافه میشود با جواب دادن به آواز، اتفاقی که به عنوان پیشنهاد مطرح کردی را رقم میزند. ما به قطعات این آلبوم، به صورت تکقطعه نگاه کردهایم؛ اما «مامان» قطعهای بود که فکر کردیم میتواند خلوتتر باشد تا گوش مخاطب هم کمی استراحت کند. ما در این قطعه میخواستیم موسیقی را در راستای این بخش از ترانه که میگوید «غصه نخور» پیش ببریم و سعی نکردیم با موسیقی اتفاقات بد را به تصویر بکشیم. در کل، اگر فکر میکنی این اتفاق افتاده، خیلی هم خوب است؛ چون همه تلاشمان را کردیم موسیقی بیشتر به عنوان پسزمینهای برای درک بهتر ترانه باشد.
بهزاد: البته «مامان» شاید شخصیترین قطعه آلبوم باشد.
- * به نظرم آلبوم «گذشتن و رفتن پیوسته» خیلی درونگرا است با درونمایه اجتماعی و در واقع، سراغ مفاهیم سادهای رفتهاید که در مورد همه آدمها با هر طبقه اجتماعی صدق میکند. کمی راجع به این ترانهها صحبت کنیم.
کیارش: منظورت از اجتماعی چیست؟
- * مثلاً در ترانه «مردمی»، با زبان طنز به آدمها نقد اجتماعی میشود. حتی قطعه «مامان» هم میتواند جزء این دسته باشد. چون خیلی وقتها ما این حرفها را به مادرهایمان نمیزنیم. یا حتی قطعه «خیابونا»…
کیارش: البته «خیابونا» خیلی شخصیتر است.
جهانیار قربانی: اکثر شعرهای ما همیشه خیلی شخصی بودهاند و اگر فکر میکنی اجتماعی هم هستند، به این دلیل است که بسیاری از دغدغههای آدمها مشترک است. تو اگر الان شروع به غر زدن کنی، نصف آنها غرهای من هم هست. این اتفاق به این دلیل میافتد که مشکلات شخصی ما، به نوعی بین همه آدمها مشترک است.
- * این روزها در موسیقی ما کمتر شخصیگویی میشود. در واقع یا از کلیدواژههایی استفاده میکنند که در همه ترانهها تکرار میشود یا اینکه واژهها به شکل اغراقآمیزی در میآیند که مفاهیم آنها همان مفاهیم تکراری است؛ اما فقط شکل آن را کمی به اصطلاح روشنفکرانهتر میکنند. شاید جای این فرم از ترانه که شما استفاده میکنید، در موسیقی ما خالی باشد. چه شد که سراغ این فرم از مفاهیم رفتید؟
آرش عمرانی: به نظر من یکی از ویژگیهای کارهای ما این است که هیچوقت در ترانههایمان سعی نکردهایم پند و اندرز بدهیم…
جهان: اصلاً این مدل ترانهها را نمیپسندیم و وارد آن هم نمیشویم.
آرش: آلبومهای قبل را هم اگر ببینی، تکتک قطعات یک ویژگی مخصوص به خود دارند؛ چه در شعر و چه در موسیقی. ولی شاید آن زمان، اتفاقی که در ذهنمان داشتیم نیفتاد و همیشه یک کفه آن سنگینتر بود. اما فکر میکنم در این آلبوم توانستهایم به آنچه که در ذهن داشتیم، نزدیک شویم و آن را شسته روفتهتر پیش ببریم و برای همین به چشم آمده است.
- * با توجه به بازخوردهای آلبوم «گذشتن و رفتن پیوسته»، شاید بتوان گفت این آلبوم را طیف وسیعی از افراد با سلیقههای مختلف میپسندند؛ چه آنهایی که موسیقی عامهپسند گوش میکنند، چه کسانی که موسیقی رپ گوش میکنند و چه کسانی که مثلاً به موسیقیهای خارجی گوش میدهند. با توجه به این موضوع و اینکه سعی کردهاید در بخش ترانه و موسیقی خیلی ساده پیش بروید، انتظار میرفت که این آلبوم خیلی پاپیولارتر باشد. فکر میکنید چرا این اتفاق هنوز به صورت گسترده برای آن نیفتاده است؟
جهان: در این مسأله خیلی چیزها تأثیر دارد، مثل گوش مخاطب. در صحبتهایت گفتی که یکسری کلیشه در ترانهها وجود دارد. به نظر من باید دید چرا آنها ترجیح میدهند دائماً همین کلیشهها را استفاده کنند؟ دلیلش این است که این کلیشه جواب داده و چرخ بیزنس آنها با این جریان میچرخد.
- * خیلی از افرادی که برای بار اول این آلبوم را میشنوند، با آن ارتباط برقرار میکنند. فکر میکنم مشکل اصلی اینجا است که همه شما را نمیشناسند.
کیارش: من با حرف جهان مخالفام. فکر میکنم کلیپ «تو خیلی دوری» خیلی دیده شد و ما الان خودمان را دائماً در اخبار موسیقی پاپی که از آن صحبت میکنیم، میبینیم. با اینکه خیلی هم شباهتی به آنها نداریم.
بهزاد: اصلاً در همین نظرسنجی تلگرامی سایت «موسیقی ما»، با وجود خوانندههای پاپی مثل سیروان، حامد همایون، مهدی احمدوند و محمد علیزاده، آلبوم ما رتبه دوم را به دست آورد.
کیارش: من فکر میکنم این اتفاق ربطی به آلبوم ندارد و اگر آلبوم توانسته با مخاطب ارتباط برقرار کند، باید کمی صبر کنیم تا در جامعه جا بیفتد.
آرش: بگذارید یک مثال بزنم؛ الان شلوار جین تنگ مد است و کسی دیگر شلوار گشاد نمیپوشد. طبیعتاً وقتی کسی شلوار جین تنگ تولید کند، میتواند جنساش را بفروشد. مجموعه ما هم اعم از جنس صدای خواننده، جنس سازهایی که استفاده میکنیم و شعرها، پاپیولار نیستند.
- * اگر قرار باشد با شلوار مقایسه کنیم، شاید بتوان گفت آلبوم شما مثل شلوار گشادی است که همه در آن راحت هستند.
جهان: شاید، اما آدمهای کمتری آن را میپوشند.
کیارش: حالا اگر یکسری از آدمهای معروف مثلاً در صدا و سیما شلوار گشاد بپوشند، مد میشود.
- * خب چرا خودتان نمیخواهید سمبلی از این مد شوید؟
آرش: راهحلش این است که یک بیت الکترونیک زیر موسیقی بیندازیم و یکی هم آن زیر چَهچَه بزند! اینجا این اتفاق به این سادگی نمیافتد. باید با مد روز همراه شوی تا بتوانی محصولت را بفروشی و شنیده شوی. اما موضوع اینجا است که اگر چنین کاری بکنی، گروه بعد از یک آلبوم تمام میشود. چون باید همچنان با مد روز پیش برود که خب نمیشود و اینجوری شخصیت اصلی خود را از دست میدهد. از آنطرف هم مخاطب، مد روز را میخواهد.
- * منظور من این است که همین سبک و سیاق خودتان را تبلیغ کنید تا مد شود؛ نه اینکه شبیه مد روز شوید. مردم این روزها لزوماً موسیقی خوبی گوش نمیکنند و با این کار شاید حداقل بتوانید موسیقی بهتری به گوششان برسانید.
بهزاد: اینکار، تبلیغات و هزینه زیادی میخواهد و هزینه کردن در این شرایط ریسک زیادی دارد.
- * البته شما با پخش سوپرمارکتی و ویدئویی که منتشر کردید، کمی به این سمت رفتید و در واقع تلاش کردید موسیقی خود را به گوش افراد بیشتری برسانید. برگردیم به آلبوم. احساس نمیکنید شاید جای یک همخوان که بتواند فضاهای خالی را پر کند، خالی باشد؟ البته تجربه همخوانی را قبلاً با ماکان اشگواری داشتهاید که فکر میکنم بازخورد خوبی هم از آن گرفتید.
آرش: البته این کار به شعر هم بستگی دارد؛ برخی از ترانهها تکگویی هستند و بهتر است این اتفاق در آنها نیفتد؛ مثل قطعات «تنهای تنها» یا «مردمی».
جهان: اتفاقاً به نظرم پیشنهاد بدی نیست و شاید با این کار نتیجه جالبتر میشد.
- * کمی راجع به قطعه «گذشتن و رفتن پیوسته» صحبت کنیم. یکی از اتفاقات جالباش این بود که کلام و همچنین موزیکویدئویی که برای آن ساختید، خیلی اِلمانهای پاپیولار شدن را ندارند. اما همین قطعه به ترک هیت شما تبدیل شد و اصلاً خیلیها به واسطه این قطعه با «بُمرانی» آشنا شدند. فکر میکنید دلیل این اتفاق چیست؟ ملودی چهقدر میتواند در این جریان تأثیر داشته باشد؟ چون در فضای مجازی برخی میگفتند که ملودی آن شبیه به آهنگ «Dance Me To The End Of Love» لئونارد کوهن است.
بهزاد: این حرف که کاملاً اشتباه است. اتفاقاً خوب شد که آن را مطرح کردی و شاید بد نباشد کمی این موضوع را باز کنیم. اگر بخواهیم ورس (Verse) و کورس (Chorus) این دو قطعه را کنار هم بگذاریم، میبینید که ورس قسمت اول قطعه «دنس می…» اصلاً هیچ ربطی به ورس قطعه ما ندارد. تنها جایی که آدمها میگویند شبیه به هم شده، بخش کورس یعنی «تو خیلی دوری…» است که معتقدند شبیه کورس «دنس می…» شده است.
آرش: کسی که خلق میکند، یک حداقل شعوری دارد و برای مخاطباش هم این حداقل شعور را قائل میشود و میداند که این مخاطب، پیش از این یک چیزهایی شنیده و پسزمینههای ذهنی دارد. برای یک موزیسن، کپی کردن -آنهم به نحوی که کسی متوجه آن نشود- اصلاً کاری ندارد. ما در آلبومهای قبلی، ملودیهای کپی که آنها را وام گرفته بودیم، کم نداشتیم؛ اما این قطعه اصلاً کپی نیست. جدا از موزیک، بار اصلی را ترانه میکشد و به همین دلیل هم میتوانم بگویم این کار کپی نیست.
جهان: بین کپی، کاور و شباهت، تفاوت وجود دارد. تکلیف کاور که مشخص است. اما کپی بار معنایی خوبی ندارد و به معنی دزدی یک اثر هنری است. شاید اینجور مواقع واژه شباهت، درستتر به نظر بیاد.
کیارش: اصلاً اگر اسکلت ملودیها را هم کنار هم بگذاریم، متوجه میشویم که کپی نیست. اگر بخواهیم تا این حد جزئی و تخصصی نگاه کنیم، فقط میتوانیم بگوییم سه نت آن شبیه آن قطعه است که خب، اتفاق جدیدی نیست و نمیتوان اسم آن را کپی گذاشت. ببینید، خیلی اتفاق خوبی است که آدمها این حساسیت را نشان میدهند. فقط کاش منبع آنها در این زمینه یکسری از افراد اهل تفکر و متخصص بود تا ببینند این حرفی که میزنند، واقعاً درست است یا نه؟ شما هم میتوانید به عنوان رسانه، آن فرد را معرفی کنید که صلاحیت اظهار نظر درباه اصل بودن یا نبودن یک کار را داشته باشد.
- * البته شاید به این دلیل هم باشد که قطعه «دنس می…» خیلی معروف است و شاید اکثراً داخل ایران لئونارد کوهن را فقط با این آهنگ میشناسند.
آرش: بگذار حرفی بزنم که خیال همه راحت شود؛ ما میخواستیم این قطعه پاپیولار شود و بُرد زیادی داشته باشد. من به عنوان سازنده این قطعه، اگر کپی کرده بودم، مگر دیوانه بودم که نگویم؟ میتوانستم از رانتِ پرمخاطب بودنِ لئونارد کوهن برای بُرد بیشتر کارم استفاده کنم. اما ننوشتم، چون هیچ چیزش را از آن قطعه نگرفتم.
- * موضوع دیگر در رابطه با این قطعه، شکل مواجه شدن افراد در کنسرتهایتان با بخشی است که مانی مزکی کلام را به صورت نریشن ادا میکند. جالب است که آدمها وقتی این قسمت را میشوند، میخندند؛ در صورتی که مفهوم کلامی این قطعه اصلاً خندهدار نیست و همانطور که از نامش پیدا است، از یک فقدان صحبت میکند.
جهان: بله. شاید به قیافه مانی میخندند، چون خود ما هم وقتی مانی این کلمات را ادا میکند، از میمیک صورت او خندهمان میگیرد. (میخندند)
بهزاد: البته بعد از انتشار کلیپ آن، دیگر کمتر این اتفاق میافتد. فکر میکنم چون آدمها برای اولینبار با این موقعیت مواجه میشوند، احتمالاً برایشان یک موقعیت تئاتری خندهدار خلق میشود و شاید اگر خود من هم برای اولینبار با چنین چیزی مواجه میشدم، میخندیدم.
آرش: اولینبار، «هوتن شکیبا» این قسمتها را در کنسرت ما اجرا کرد که من فکر کردم شاید به خاطر میمیک و نوع خواندن هوتن مردم میخندند؛ اما بعد که مانی هم آن را خواند، باز مردم خندیدند. اصلاً شاید این پارادوکس باعث خنده مردم میشود؛ اینکه تو در حال خواندن یک ترانه غمگین هستی و یکدفعه یکنفر به صورت خبری کلمات آن را معنی میکند.
- * خود شما وقتی اولینبار آرش آن را برای شما اجرا کرد، چه واکنشی داشتید؟
کیارش: ما هم خندیدیم، اما من که اصلاً از آن خوشم نیامد و هنوز هم فکر میکنم به خاطر ضعف تکنیکی در شعر گفتن، این اتفاق افتاده است. چون کلمات خیلی سادهای هم انتخاب شدهاند که شاید نیاز به معنی کردن ندارند. برای همین فکر میکنم موقعیت خندهداری را تداعی میکند.
جهان: من برعکس کیارش خیلی از این ایده خوشم آمد.
بهزاد: من که اصلاً با شنیدنش، دلم رفت! به نظرم این واژههایی که به عنوان معنی کلمات از آنها استفاده کردهایم هم کار خودشان را میکنند؛ چرا که مردم حتی این معنیها را هم حفظ هستند و با ما در کنسرت همراهی میکنند.
- * همراهی مردم که واقعاً به شکل اغراقآمیزی در آخرین کنسرت شما وجود داشت و با اینکه دو هفته از انتشار آلبوم گذشته بود، برخی جاها اصلاً نیازی به خواندن بهزاد نبود! اما در مقابل، افراد زیادی هنوز نتوانستهاند اشعار آلبومهای قبلی شما را به این خوبی حفظ شوند.
بهزاد: بله، من در آخرین کنسرت، واقعاً در بعضی قسمتها نمیخواندم و صدای مردم کاملاً غالب بود. مثلاً خواندن شعر «پپرونی» واقعاً کار سختی است و بچههای خود ما هنوز بهطور کامل آن را حفظ نیستند؛ اما مردم تمام آن را با ما همراهی کردند و بار دومی که این قطعه را اجرا کردیم، من دیگر نخواندم.
کیارش: البته این را هم بگویم که به جز بچههای خودمان، خواننده هم هنوز کلی از ترکهای آلبوم را حفظ نیست ولی مردم همه آنها را حفظ بودند! (میخندند)
بهزاد: زمان کنسرت تمام مدت با خودم میگفتم کاش وِرسهای قطعه «مردمی» را فراموش نکنم؛ چون کورس که راحت است. اما زمان اجرای این قطعه که رسید، ورسها را به راحتی خواندم و کورس را یادم رفت! البته فراموش نکنید که اولین اجرای زنده این آلبوم بود و به لحاظ نوازندگی هم خیلی ششدانگ نبودیم.
- * بازخورد قطعات این آلبوم در فضای مجازی هم جالب بود. «گذشتن و رفتن پیوسته» و «پپرونی» پرمخاطبترین بودند و قطعه «تا کی؟» که بیشتر شبیه بمرانی سالهای گذشته است، جزء قطعاتی بود که کمترین مخاطب را داشت.
کیارش: یک مثال نقیضه برای این حرف هم وجود دارد. ساختار موزیک «تا کی؟» و «گیسو» شدیداً شبیه هم است؛ اما «گیسو» اصلاً کممخاطب نبوده. قطعه «تاکی؟» در همان زمانِ آلبوم «مخرج مشترک» ساخته شد و در فضای ذهنی این آلبوم نبوده، اما قطعهای است که برای این آلبوم قابل قبول بود. به نظر من این اتفاق به دلیل ساختار موسیقی آن نیست و تأثیر شعر در این جریان بیشتر بوده است.
- * خب قطعه «گیسو» که کاور یکی از قطعات قدیمی است.
کیارش: افراد کمی ورژن اصلی این قطعه را شنیدهاند.
جهان: من شخصاً معتقدم که یک تعداد از ترکها را باید در خلوت گوش کرد و یک تعداد هم برای کنسرت هستند که «تا کی؟» هم جزء دسته دوم محسوب میشود و در کنسرتها خیلی برای مردم جذاب است.
بهزاد: البته این را بگویم که حفظ کردن شعر «تا کی؟» هم واقعاً کار سختی است و فکر میکنم اولین تجربه شعر گروهیمان هم بوده است.
- * اتفاقاً یکی از خصوصیات آلبوم «گذشتن و رفتن پیوسته» این است که قطعاتش بر خلاف اغلب آثارتان، صرفاً برای کنسرت ساخته نشده و آدمها میتوانند آن را در ماشین یا خلوت خودشان هم گوش کنند. فکر میکنم همین موضوع یکی از دلایلی بود که افراد بیشتری توانستند با آلبوم شما ارتباط برقرار کنند.
کیارش: صورت مسأله این بود که وقتی ما میخواستیم این آلبوم را بسازیم، متوجه بودیم که قرار است آلبوم، پخش سوپرمارکتی هم داشته باشد. اما اصلاً اینطور نبوده که ما باید موسیقی پاپ تولید کنیم و شاید یکی از دلایل آن، این باشد که ما برخلاف آلبوم قبل، قطعات این آلبوم را بیشتر در فضای استودیو ساختیم تا اینکه فقط با گروهنوازی به نتیجه مطلوب برسیم.
بهزاد: البته خود تهیهکننده هم خیلی در این رابطه به ما کمک کرد. مثلاً قطعه «تنهای تنها» را او دوباره زنده کرد.
- * حالا که حرف از تهیهکننده شد، میخواهم درباره نوع تعاملتان با هم در این آلبوم بپرسم.
جهان: به نظر من از زمانی که ما استارت این آلبوم را زدیم، احسان رسولاف وارد فضایی شد که واقعاً نقش یک پرودیوسر را اجرا کند و نه فقط یک مدیر، برنامهگذار یا سرمایهگذار صِرف. میتوان گفت که احسان عضو ششم گروه بمرانی بود. اصلاً شغل تهیهکنندگی در تمام دنیا این است که برای خروجی بهتر اثر نظر بدهند؛ چون آنها قرار است آن محصول را در آینده پرزنت کنند و بفروشند.
- * در مصاحبهای که برای اولین آلبومتان با شما داشتم، گفتید قطعاتی که میسازید، مجموعهای از علاقهمندیهای شنیداری شما است. با این حساب و با توجه به فضای کلی قطعه «مردمی»، فکر میکنم باید به گروه «۱۲۷» هم علاقه داشته باشید.
جهان: خیلی زیاد. ما اصلاً میخواستیم این قطعه را به گروه «۱۲۷» تقدیم کنیم.
آرش: به نظرم این گروه در تلفیق شعر و موسیقی، یک نمونه کمنظیر است. من برای کلام قطعه «مردمی» تحت تأثیر این گروه بودم و با حذف بخشهای عاشقانه آن، میتوان شعرش را با این گروه مقایسه کرد. اشعار این گروه چند لایه است و برداشتهای متفاوتی میتوان از آن کرد. حالا نمیدانم ما توانستهایم در این قطعه این کار را انجام دهیم یا نه، اما کتمان نمیکنم که از آنها تأثیر گرفتهام.
- * موضوع دیگر که دوست دارم در بخش پایانی گفتوگو راجع به آن صحبت کنیم، داشتن استودیوی شخصی و محلی برای تمرین است. فکر میکنم برای آلبوم قبلی استودیو نداشتید. میخواهم بدانم اضافه شدن استودیو و محل تمرین، آیا در خروجی کار شما تأثیر داشته است؟
بهزاد: خیلی زیاد. اصلاً آلبوم، مدیون این قضیه است. ما در استودیوی خودمان تمرین کردیم و هشتاد درصد این آلبوم را هم همینجا ضبط کردیم. من شاید بارها یک قطعه را خواندم تا بالاخره راضی شدم اما در یک استودیوی اجارهای معمولاً این اتفاق نمیافتد. ما در پروسه تولید این آلبوم، از این نظر خیلی راحتتر بودیم و اینطوری برخی هزینههایمان هم کاهش پیدا کرد.
جهان: اصلاً ما چند ماهی در استودیوی خودمان خیمه زدیم تا این آلبوم به سرانجام رسید.
- * گویا پروژه جدیدی را استارت زدهاید. درست است؟
آرش: مشغول کار روی نمایش «رویای شب نیمه تابستان» مصطفی کوشکی هستیم.
کیارش: از روز اولی که قرار بود تئاتر «کوشکی» روی صحنه برود، با ما برای ساخت موسیقی آن صحبت شد که آن زمان به دلیل فشرده بودن شرایط کاری، این اتفاق میسر نشد. بعد از انتشار آلبوم، دوباره این پیشنهاد به ما داده شد که اینبار توانستیم به این پروژه بپیوندیم و از این هفته قرار است حدوداً یک ماه با آنها در مجموعه تئاتر مستقل تهران همراهی کنیم. البته به واسطه حضور ما، یکسری قسمتهای نمایشی هم به آن اضافه شده و مثل تجربهای که در نمایش «ننهدلاور» داشتیم، بعد از مدتها دوباره به عنوان نوازنده-بازیگر در این نمایش حضور خواهیم داشت.
– قطعه «خیلی دوری…» کپی از لئونارد کوهن نیست!
– کار ما اعم از جنس صدای خواننده، جنس سازها و ترانهها، پاپیولار نیستند
– بعد از مدتها، از این هفته دوباره به صحنه تئاتر برمیگردیم!
موسیقی ما – این روزها، گروههای به اصطلاح تلفیقی در گستره محدود ژانرهای موسیقی در ایران، سعی در خلق تجربههای تازه دارند و با توسعه دامنه شنیداری مردم، توانستهاند بخشی از مخاطبان خاموش موسیقی ایران را به سمت خود جذب کنند که شاید بتوان گفت در حال حاضر در نقطه عطف این جریان (حداقل به لحاظ مخاطب) قرار داریم…
[ad_2]
لینک منبع