[ad_1]
در چهاردهسالگی یک نوازنده تراز اول بود که خوانندگان سرشناس او را روی دست میبردند و قبل از بیستسالگی با همه ستارههای آواز لری همکاری کرده بود. بعداً در همان سنین جوانی، خوانندگی را هم آغاز کرد و الان از ستارههای ساز و آواز موسیقی لری و از چهرههای برجسته موسیقی ایران است.
استاد فرج علیپور به همراه گروه موسیقیای به سرپرستی و تنظیم فرزنداناش «مسلم» و «میلاد» و همخوانی دخترش «آرام» و همچنین با همراهی چندین تن از نوازندگان دیگر، کنسرت بزرگی را به مناسبت آیینهای شبچله برگزار میکند که حتماً دیدنی خواهد بود. هرچند دو هفته بعد از شبچله برگزار میشود. بهانه این گفتوگو این کنسرت است. اگرچه در آن، داستان زندگی این هنرمند شناختهشده هم بررسی شده است.
استاد فرج علیپور در دیماه سال ۱۳۳۸ در روستای زاهدشیر در پنجکیلومتری خرمآباد دیده به جهان گشود. او به یاد ندارد که در چه سنی شروع به نواختن ساز کرده است. این هنر و این استعداد، به گونهای در روح این مرد دمیده شده بود که سرانگشتان او به روی کمانچه به صورت عجیبی کشیده میشد. صدای ساز او در سن کودکی به گونهای شیرین و دلنواز بود که همه را متحیر از چنین استعدادی میکرد.
- * آقای علیپور! شما یکی از موزیسینهایی هستید که از کودکی مشغول ساز زدن هستید. آیا ساز زدن در خانواده شما موروثی بود و ساز زدن را از پدرتان آموختید؟
پدرم نه، عموی من نوازنده کمانچه خوبی بود که متأسفانه من ایشان را ندیدم. پسرعموهای من کمانچه میزدند و من هم نوازندگیشان را میدیدم و رفتن من به سمت نوازندگی کمانچه هم شاید اتفاقی یا غریزی بود. یعنی کسی به من ساز نداد که بگوید بیا این ساز را بزن. معلوم نیست که در آن سن پایین چگونه به این ساز علاقه پیدا کردم و بعد به مشکلات خانوادگی هم برخوردم. خانه ما هم در آن زمان توی دهات بود و به ما اجازه نمیدادند ساز بزنیم و ما خودمان یک تخته و سیم را سر هم کرده بودیم و زمانی که به مدرسه میرفتیم و مدرسه تعطیل میشد، در بیابان و کوه و کمر با این تخته و سیم ساز میزدیم و شب هم که به خانه میآمدم، این ساز را یک جا مخفی میکردم.
- * یعنی در خانواده شما موسیقی منع شده بود؟
خانوادهام به موسیقی علاقه داشتند اما میگفتند برو درس بخوان. من به این حرفها اهمیت نمیدادم و آنقدر ادامه دادم تا یاد گرفتم.
- * در فضای مجازی گفته شده که استاد شما عمویتان «میرو» بود. درست است؟
«میرو» پسرعموی من بود که کمانچه خوبی میزد و مرحوم فریدون علیپور هم پسرش بود. سامان علیپور هم که الان شروع کرده و میخواند هم پسر پسرعموی من فریبرز است. خلاصه اینکه ما به هر سختی بود، ادامه دادیم. یکسری از آدمهای علاقهمند و باسواد که عشق و علاقه مرا میدیدند، به پدرم گفتند: «ولش کن بچه را. چه کارش داری؟ نمیبینی چهقدر علاقه دارد؟ شاید در آینده همین موسیقی برایش خوب باشد.»
- * گویا شما در سال ۴۸ و در ده یازده سالگی کنسرت دادهاید. این کنسرت چگونه اتفاق افتاد و آیا در آن زمان با ایرج رحمانپور هم دوست شده بودید؟
با ایرج رحمانپور از همان بچگی دوست بودیم، یعنی از موقعی که ایشان در کلاس نه و ده بودند. صدای خوبی داشت و شعر میگفت و او هم علاقهمند بود و کار موسیقی را ادامه میداد.
- * از آن بچههایی که آن موقع با ساز ساختگیتان در کوه و دشت نوازندگی میکردید، شخص دیگری هم بود که بعداً معروف شده باشد؟
بودند ولی معروف نبودند. آن موقع نوازندگان محلی زیاد بودند. البته الان موسیقی طور دیگری شده و در تمام خانوادهها حضور دارد. الان در خرمآباد وارد هر خانهای که میشوی، یک کمانچه هست. قبلاً هر جا که میرفتی، تفنگ بود و الان خوشبختانه کمانچه جایش را گرفته است. بعد آقای غیابی، فیلمی درست کرد به نام «میراث» که که یک فیلم در ارتباط با «کلکبازی» و دیگر بازیهای محلی کودکانه بود و از من دعوت کرد که در آن ساز بزنم.
- * اولین باری که ساز واقعی به دست گرفتید، کی بود؟
وقتی کلاس اول ابتدایی بودم. ما خودمان را کشتیم تا خانواده یک کمانچه برای ما تهیه کردند. این کمانچه را در واقع سرِ هم کردند. یادم هست آرشه این کمانچه را زنداییام برای من درست کرد. ما بلد نبودیم آرشه درست کنیم و او آمد با دم اسب این آرشه را دوخت و درست کرد. دایی من «علی راج» هم نوازنده قدری بود.
- * داشتید میگفتید که برای شما یک ساز سر هم کردند. با این ساز چه آهنگهایی را میزدید؟
هر چه به گوشمان میرسید را میزدم. آن موقع در خانه رادیو هم نداشتیم و در خیابان هر چه را که میشنیدم، در ذهنم ضبط میشد و میآمدم خانه میزدم. حک میشد در مغزم. تمریناتِ یک روزم شاید اندازهی یک سال بود. خیلی هوش و حافظه و پشتکار داشتم و بسیار علاقهمند بودم. بعد کمکم گرامافون و صفحه خریدیم و باز هم کار کردیم تا مردم کمکم با ما آشنا شدند. یک عده دیدند که یک پسر کوچولو هست که خوب کمانچه میزند و مرا میبردند که در جشنهایشان ساز بزنم. شبها در این میهمانیها و جشنها آنقدر ساز میزدم که خوابم میگرفت. دو طرفم متکا میگذاشتند و خوابم میبرد میافتادم روی یک متکا و باز بلند میشدم و ساز میدم و میافتادم روی آن متکا و در خواب و بیداری همینطور ساز میزدم. خیلی علاقه داشتم و هی ساز میزدم. خسته نمیشدم. فقط خوابم میگرفت!
- * دستمزد هم میدادند؟
نه بابا. میآمدند خانه ما و به بابام میگفتند دور هم نشستهایم و میخواهیم فرج را با خودمان ببریم برای ما ساز بزند. مرا میبردند و من کمانچه میزدم و یک نفر هم با پلاستیک یا حلبی به جای تنبک میزد! بهترین تمرین برای من همین اجراها بود.
- * آن موقع فقط ساز میزدید؟
بله. نمیخواندم. خواندن را بعد از انقلاب شروع کردم. بگذارید خاطرهاش را بگویم. رفتم سراغ بهمن اسکینی. آن موقع موبایل که نبود، رفتم پیدایش کردم و گفتم ما یک کنسرتی داریم، بیا. گفت نه، اینجا یکسری مشکل پیش آمده و نمیتوانم بیایم. گفتم بابا تو هنرمندی بیا ول کن این مسائل را؛ اما نیامد. رفتم سراغ یک خواننده دیگر، او هم نیامد. خلاصه اینکه سراغ دو سه تا خواننده رفتم و پیدایشان نکردم. از بیکسی و بیخوانندگی، شروع کردم به خواندن. (خنده) بعد دیدیم که خیلی هم طرفدار داریم و خواندن خود من را هم خیلی قبول دارند. بعد از آن بود که «موسیقی محلی» و «داغ شقایق» و آلبومهای دیگر را ضبط کردیم.
- * یک دفعه خیلی جلوتر رفتید. کِی برای اولین بار یک گروه موسیقی درست کردید؟
من بیشتر خودم تکی ساز میزدم یا در گروههای دیگر هم بودم؛ تا اینکه یواشیواش یک گروه برای رادیو درست کردیم. این موقع من هفده هجده ساله بودم. یک گروه درست کردیم با چند نفر کمانچهنواز و خوانندهها هم به ملحق شدند و کارها هم از رادیو پخش میشد. آن موقع تلویزیون نداشتیم و رادیو هم تازه آمده بود. ما کارهای زیادی را در رادیو ضبط کردیم و همچنین خیلی از کارها زنده اجرا و پخش میشد.
- * در بیوگرافی شما که در اینترنت هست، آمده که شما در سال ۱۳۴۸ یک کنسرت دادید. این کنسرت چه کنسرتی بود؟
کنسرت نبود، صفحه بود. با آقای بهمن اسکینی آمدیم تهران و «دختر دهاتی» را ضبط کردیم.
- * شما ده یازده سالتان بود. آقای اسکینی چند سالشان بود؟
آقای اسکینی بزرگتر از من است و آن موقع شاید بیست و پنج سالشان بود.
- * ایشان شما را آورد تهران؟
من آن موقع معروف شده بودم و ایشان در واقع مثلاً مرا قاپید که با او کار کنم. آن موقع من با کسان دیگری کار میکردم و او گفت که من یک کار دارم که با فلانی و فلانی توی رادیو زدهایم و حالا میخواهم صفحهاش کنیم. بیا برویم تهران. من هم با عشق و علاقهای که داشتم، آمدم. دو نفری آمدیم تهران و بعد روی آن تنبک و سنتور هم اضافه کردند. برای اولینبار بود که این را میدیدم. رفته بودم شهرستان میگفتم آنجا یک نفر دو تا ساز را زده. میگفتند مگر میشود یک نفر دو تا ساز بزند؟ یعنی با یک دست این را میزد و با دست دیگر آن یکی را؟ میگفتم نه. یک کارهایی کردند که اول این را زده و بعد آن یکی را روی آن زده. نمیدانم چهطور شد. (خنده)
- * این صفحه با استقبال خوبی مواجه شد؟
بله. خیلی زیاد.
- * اولین بار کِی صدای شما از رادیو پخش شد؟
بعد از انقلاب. قبل از انقلاب فقط نوازندگی میکردم و قبل از سن بلوغ، یک صدای جیغی داشتم که نگو! وقتی میخواندم، باید گوشهایت را میگرفتی. یک اُکتاو بالاتر از کوک میخواندم (خنده). میگفتند پایین بخوان. چرا جیغ میزنی؟ میگفتم صدای من همین است.
- * با مرحوم رضا سقایی چهطور کار کردید؟
یک نفر مرا به ایشان معرفی کرد، گفت بیا ببینم چهطور ساز میزند. من رفتم پیش ایشان و ساز زدن من را دید و خیلی خوشش آمد. بعد هم کمانچه آهنگ معروفش «تفنگ» را زدم و همینطور «دالکه» و چند آهنگ دیگر مثل «آن نگاه گرم تو». بعد هم با ایشان به کنسرتهای مختلف میرفتم و عضو ثابت ارکستر ایشان شده بودم.
- * «آن نگاه گرم تو» اول آهنگ لری بود که استاد پایور تنظیم کرد و استاد شهیدی خواند یا برعکس؟
آنچه آقای «عبدالوهاب شهیدی» خواند، برگرفته از یک آهنگ لری بود، نه خود آهنگ. برگرفته از موسیقی لری بود که استاد پایور ساخت و استاد عبدالوهاب شهیدی خواند. رضا سقایی هم بعد ترجمه شعر، همان آهنگ را خواند. شعرش را هم آقای حمید ایزدپناه به لری برگردانده بود. بعد این آهنگ لری خیلی گرفت و معروف شد و آن مجری معروف هم برای اولینبار آوردش تلویزیون و گفت هر کس صدایش مثل این بچه خوب باشد، من به او جایزه میدهم. (خنده) سن آقای سقایی بالا و بیشتر از بیست سال بود. چون ریش نداشت، فکر میکرد بچه است!
- * در آن کاری که مجتبی میرزاده با سقایی انجام داد هم شما ساز زدید؟
نه. کمانچهاش را خود آقای میرزاده زده بود. این کار مربوط به فیلم «میراث» بود که آقای غیابی ساخته بود. آقای میرزاده موزیک همان فیلم را برداشت و به آن صدای خواننده را اضافه کرد و آقای سقایی هم روی آن خواند.
- * نمیدانم اشتباه میکنم یا نه، ولی با توجه به آنچه از موسیقیهای لری قبل و بعد از این کار زندهیاد میرزاده اجرا شد، به نظر میرسد این کار که ایشان کرد و زندهیاد سقایی خواند، خیلی روی جریان موسیقی لری و سازبندی آن تأثیر گذاشت. آیا شما هم این اعتقاد را دارید؟
بله. آقای میرزاده یک نابغه بود که در کار موسیقی و تنظیم، کمتر کسی به پای ایشان میرسید. با دو سه تا ساز کاری میکرد که فکر میکردی یک ارکستر صدنفره دارد میزند. مرحوم سهیل ایوانی هم خیلی خوب بود که حیف شد و زود فوت کرد.
- * آیا شما قبل از انقلاب و آن زمان که در خرمآباد بودید، با استاد علیاکبر شکارچی کار نکرده بودید؟
نه. کار نکردیم اما به دو سه اجرای ما تشریف آوردند. ما قبل از آن با هم آشنایی نداشتیم. مثل الان که نبود. باید یک کسی ما را به ایشان معرفی میکرد و آشنا میشدیم. من خودم هم کاری با کسی نداشتم و فقط ساز میزدم.
- * چرا با رضا سقایی فقط همان دو تا آلبوم را کار کردید؟
یک مدت آمدیم تهران و خانه هم گرفتیم که باز کار کنیم اما نشد. میگفت اینجا خوب نیست و آنجا خوب نیست و برنامه هم داشتیم. خلاصه نشد.
- * «تفنگ» مال چه سالی بود؟
سال ۵۴ یا ۵۵ و آلبوم بعدی هم شاید کمتر از یک سال بعد.
- * بازتاباش چطور بود؟
خیلی عالی بود؛ طوری که بعد از آن دیگر ادعامان هم میشد و با همه کسی ساز نمیزدیم. (خنده)
- * مرحوم استاد سقایی واقعاً فوقالعاده بود.
بسیار عالی بود. صدای سقایی بین صدای زن و مرد بود. فوقالعاده بود. فکر نمیکنم صدای کسی اندازه او بالا باشد.
- * شهرت عمده شما که مردم هم شما را شناختند، مربوط به بعد از خوانندگیتان بود. درست است؟
همان موقع و در دوران نوازندگی هم مردم خیلی به من لطف داشتند؛ چون با اکثر خوانندهها کمانچه میزدم. هر چه خواننده داشتیم و تا یک دورهای هر چه نوار خوانده بودند، برای همهشان من کمانچه زدم. برای سقایی، اسکینی، صفاری، ضیایی، سبزعلی و بقیه ساز زدم. وقتی میآمدیم تهران برای ضبط، من با آنها مستقیم میزدم و بعد روی آن ارکستر میگذاشتند و میزد. بعد هم خواندم. با آلبوم موسیقی محلی شروع کردم و در آلبوم بعدی، «داغ شقایق» را آقای شهبازیان تنظیم کرد. بعد از آن، ایشان یک کار دیگر برای من تنظیم کرد و دو تا هم تکنوازی داشتیم و بعد هم با آقای رحمانپور «آیینه اشک» را کار کردیم و ادامه دادیم.
- * همکاری با استاد شهبازیان چگونه اتفاق افتاد؟
آقای شهبازیان با شرکتی همکاری میکرد که من هم با ایشان کار میکردم. ایشان کار مرا شنید و خوشش آمد و گفت من یک کار برایتان تنظیم میکنم.
- * فکر میکنم این مربوط است به بعد از ساختن موسیقی فیلم «در مسیر تندباد» و به خصوص تیتراژ پایانی آن و آهنگ زیبای «مر جنگه…».
بله، بعد از آن بود. البته آن آهنگ بختیاری بود که آقای زاهدی هم خواند. ضمن آنکه همسر استاد شهبازیان خانم «ماهور موسائیان» هم لر هستند.
- * اجازه بدهید در مورد این کنسرتتان هم صحبت کنیم. میگویند این کنسرت شما خیلی متفاوت است از کنسرتهای دیگرتان. تفاوت عمده آن چیست؟
این سری به خاطر رسوم شبچله که داریم، تفاوت میکند. ضمن اینکه یک کار هم در این ارتباط داریم با شعر
«امشو اوّل قاهاره/ خیر دِ حونَت بَواره (امشب اول زمستان و یا شب یلداست/ خیر به خونهت بباره)
نون و پنیر و شیره/ کیخا حونَت نمیره (نون و پنیر و شیره/ سرپرست خونت نمیره»
قدیمها بچهها میرفتند روی پشتبام و یک چیزی را آویزان میکردند و صاحبخانه گردو، کشمش، گندم و هر چه که داشت را درون بقچه آنها میگذاشت. اگر هم کسی چیزی نمیداد هم شعر بدی میگفتند و در میرفتند. (خنده) ما این رسمها را داریم و امسال خواستیم یادی از آن زمانها بشود. البته وقتی کنسرت ما برگزار میشود، دو هفته هم از شبچله گذشته، ولی به خاطر نبود سالن قرار شد کنسرت در این شب برگزار کنیم. کنسرتهای قبلیمان در تالار وحدت بود و خدا را شکر، همشهریها خیلی حمایت کردند و همیشه هم جا نبود و باعث دلخوری خیلیها میشد. گفتیم این دفعه کنسرت را در برج میلاد برگزار کنیم تا شرمنده مردم نباشیم. قرار شد بچهها بیایند و متلهای لری و بختیاری و اقدامات فرهنگی دیگر را هم داشته باشند. ما هم اعلام کردیم اگر میشود و امکانش هست، همه با لباسهای محلی بیایند. لر با لباس لری، بختیاری با لباس بختیاری و کرد هم با لباس کردی. کنسرت قبلی ما هم همینطوری بود. بیشتر سالن لباس محلی پوشیده بودند.
- * یک نکته دیگر اینکه آقازادههای شما (مسلم و میلاد) که با گروه شما هستند و حتی تنظیم کارهای این ارکستر را هم به عهده دارند، در گروه «همای» و دیگر گروههای موسیقی دستگاهی ایران و در واقع موسیقی شهری و کلاسیک هم فعالیت گستردهای دارند. آیا به نظر شما لهجه سازشان تغییر نکرده است؟
ما در خانهمان با هم لری صحبت میکنیم. خیلی از لرها الان در خانه با بچههایشان فارسی و یا حتی انگلیسی حرف میزنند ولی ما نه و الان نوههایمان هم لری صحبت میکنند. ما سعی کردهایم اصالتمان را حفظ کنیم. بچهها هم اصالت موسیقی و نگاهشان را حفظ کردهاند.
- * این هم درست و البته منظور من از طرح این سؤال، تغییر در لهجه ساز بود و نه لهجه خود ایشان.
موافق نیستم. در موسیقی وقتی نت را جلویتان میگذارید و میزنید، دیگر این موضوع اهمیت چندانی ندارد. ما الان تُرک را به گروه خودمان میآوریم که برای ما لُری بزند. ما وقتی نوازندهای را به گروه دعوت میکنیم، از ایشان خواهش میکنیم که موسیقی ما را بنوازد. اگر نت بود، با نت و اگر گوشی کار میکند، برایش ساز میزنیم تا یاد بگیرد و با ما همراهی کند.
- * اما من فکر میکنم اگر زندهیاد احمد محسنپور قرار بود لری کمانچه بزند، به خوبی کمانچهنوازی شما نمیشد؛ چون او کمانچه را با لهجه موسیقی مازندران مینوازد.
بگذارید نکتهای را بگویم. یکبار برای یک تئاتر، کیوان ساکت مرا دعوت کرده بود که ساز بزنم. قرار بود در بخشی از این تئاتر ایشان ساز بزند و بعد من ادامه بدهم و باقی قضایا. قبلش گفت با هم کوک کنیم؟ گفتم بله کوک کنیم. او آن طرف سالن بود و من این طرف. خلاصه اینکه شروع کرد و نمیدانم شور بود یا اصفهان و من ادامهاش را زدم. تعجب کرد. گفت من فکر میکردم شما فقط محلی میزنی. گفت انشاءالله با هم یک کنسرت بگذاریم که با من سنتی ایرانی بزنی. قرار است این کنسرت را بگذاریم. ما موسیقی سنتی هم کار کردهایم. یعنی برای کسی که نوازنده حرفهای است، این تغییرات راحت است.
یک موضوع مهم هم این است که موسیقی لری را به کمانچه میشناسند. لرها خیلی به این موضوع حساساند و وقتی از سازهای دیگر زیاد استفاده میکنی، میگویند «ای بابا، این آهنگ هم شد فارسی. اینکه لری نیست!» شما اگر بهترین ارکستر دنیا را هم برای یک لُر بیاورید، اگر کمانچه نباشد، میگوید ای بابا کمانچه توش نبود. (خنده) همان ارکستر، ماهور بزند، میگویند این آهنگ ما را دزدیدند، بردند. همشهریهای ما اینجوری به موسیقی خودشان و کمانچه تعصب و علاقه دارند.
- * یک نکته دیگر اینکه یکی از سازهای اصلی موسیقی لُری سرنا است، اما اینجا در تمرین شما دیدم سرنا ندارید. واقعاً توی کنسرتتان سرنا نمیزنید؟
مگر میشود نداشته باشیم؟ سرنا داریم، دهل داریم، دف داریم اما متأسفانه نمیتوانیم اینجا در محل تمرین با آنها هم تمرین کنیم چون همسایهها اذیت میشوند. گفتیم الان تمرینات اولیه را با این سازها انجام بدهیم تا بعدتر در سالن یا جایی که صدا اذیت نمیکند، سرنا را هم بیاوریم.
- * از فرزندان شما، فقط مسلم و میلاد در گروه هستند؟
دخترم آرام هم هست که سهتار میزند و همخوان است.
- * نوهها کی اضافه میشوند که کل گروه بشود علیپورها؟
ما گروه علیپور داریم. یک دختر هم دارم که سنتور میزند. بچهها ازدواج میکنند و قاطی زندگی میشوند و ادامه نمیدهند متأسفانه. نوهها البته دارند شروع میکنند. پسر مسلم دو سالش است و دارد یاد میگیرد.
- * در این کنسرت چه قطعاتی را قرار است اجرا کنید؟
یکسری قطعات قدیمی و جدید و بهخاطر بختیاریهای عزیز یکی دو قطعه بختیاری اجرا میکنیم. یک کردی اجرا میکنیم. کلاً سعی میکنیم جمعیتی که به سالن میآیند، بهشان خوش بگذرد.
موسیقی ما – هرچند «فرج علیپور» کار موسیقی را با نوازندگی و نه خوانندگی آغاز کرد اما روایت زندگیاش، مرور یک زندگی خُنیاگرانه است. خنیاگران، شعر و آهنگ و خوانندگی را با هم انجام میدادند و او طوری با موسیقی عجین بود، انگار ساز در دست به دنیا آمده و اکنون، هنوز سه چهار سال مانده به شصتسالگی، انگار صد سال کار موسیقی کرده است. وقتی هفت هشت ساله بود، آنقدر در مراسم مختلف ساز میزد که وقتی خوابش میگرفت، دو طرفش متکا میگذاشتند که خوابش نبرد و او در خواب و بیداری کودکانه هم خوب مینواخت…
[ad_2]
لینک منبع