[ad_1]
[ آرش نصیری – روزنامهنگار، مدیر و مجری برنامه هزار صدا ]
«یک آن شد این عاشق شدن/ دنیا همان یک لحظه بود»
هنوز چند روز به پایان «سال پرمسافر کبیسه» مانده بود که شاعر گفت: «هر سال/ یک بار/ از لحظهی مرگم/ بیتفاوت گذشتهام/ بیآنکه بفهمم یک روز/ در چنین لحظهای/ خواهم مُرد» و این بار، از لحظه مرگش بیتفاوت نگذشت و «با اینکه مرگ، غیرمنتظره نیست»، به شکل غیرمنتظرهای پرواز کرد.
«روزای مرگ عشق آسون نمیگذره
از بس که لحظهها وارونه میگذره…»
این جنون بیمنطق حادثهای ناگوار بود که مرد «جنون منطقی» را، از شعر و ترانهای که به طرز غمانگیزی دچار بحران عقلانیت است، گرفت. او از معدود دیوانههای عاقل بود و جایگاه یگانهاش را نیز به مدد دانش و پیشینهای به دست آورده بود که یا در دیگران نیست و یا این توانایی و پیشینه را دارند و از آن غافلاند.
همینجا بگویم که هدف این نوشته آن نیست که بگوید دکتر افشین یداللهی بهترین ترانهسرای معاصر بوده -که قطعاً یکی از بهترینها است- بلکه قصد دارم از ویژگی منحصربهفردی بگویم که در ایشان بود و این کوچ نابههنگام دردآور -مخصوصاً به خاطر این ویژگیها- لطمهی جبرانناپذیری برای ترانه و فرهنگ است.
***
آرامِ بیقرار بود، بیقرارِ آرام. به نظر نمیرسید اینقدر پرکار باشد؛ اما بود. حالا معلوم میشود چرا اینقدر دیر ازدواج کرد. او داشت کارهایی که میدانست نیمهتمام میماند را تمام میکرد. در طول چند سال گذشته، پنج کتاب در سبکهای مختلف شعری منتشر کرد؛ آثاری درخور توجه و اهمیت که لابد آنها را طی سالها نوشته، اما صبر کرده بود که جنون شاعرانهاش را از فیلتر منطق یک روانپزشک عاقل عبور دهد و سر صبر، به بهترین و کاملترین شکلی که میشناخت، منتشر کند.
جان عاشق و شاعر دکتر، تواناییها و درک ویژه شعریاش، درک موسیقاییاش و به ویژه تنبکنوازی و آموزش دادن تنبک -که منجر شده بود به درک ریتم درونی و بیرونی کلام- سالها تجربهاش در ترانه، غزل و شعر آزاد همزمان، مجموعهای از عواملی بودند که باعث شدند او یک ترانهسرای موفق درجهیک باشد و به جایگاهی دست یابد که هم متشخص و کلاسیک باشد و هم مورد قبول عامه. اما اینها همهی سرمايه آقاي دكتر افشین یداللهی برای آقای دکتر افشین یداللهی شدن نبودند. او ویژگیهای منحصربهفرد دیگری داشت که او را متمایز کرده بود.
***
من بودم و چشمان تو، نه آتشی و نه گِلی
چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی
«جنون منطقي» یکی از مهمترین ویژگیهایش بود. او برای آنکه «مشتری میکدهای بسته» باشد هم دلیلی منطقی داشت و حتی اگر ترانه با تعریض میگفت هم، آن را چنان با منطق استوار و حسابشده بیان میکرد که جا برای تعرض به آن پیدا نمیشد. فضای ادبیات ما پر است از جنون صرف یا عقلانیتی که اثر را از شعر جدا میکنند و در این میان، پیدا کردن کسی که این هر دو را با هم داشته باشد، اکسیر است. ظاهراً آرام بود اما آرام و عمیق و زیبا:
«…و من
در چشم او
زیباترین مرد جهان را دیدم
و
این
معجزهی نگاه او بود
نه زیبایی من.»
***
درست است که علم روانشناسی و روانپزشک بودن، میتواند به یک شاعر، بسیار در درک و بیان موقعیت و درونیات انسان کمک کند و داشتن این دانش، موقعیت ویژهای به یک شاعر بدهد، اما یداللهی بیشتر مدیون تشخصی بود که از این جایگاه اجتماعی به دست آورده بود تا صرفاً دانشاش در زمینه روانشناسی. تشخص و جایگاهاش متفاوت بود با اغلب ترانهسرایان.
علیرغم جایگاه ویژه کلمه در موسیقی ایران، متأسفانه بسیاری از خوانندگان، توجه اندکی به جایگاه ترانهسرا در مجموعه تولیدکننده یک اثر دارند؛ اما یداللهی جزء معدود ترانهسرایانی بود که حضورش در یک پروژه اهمیت داشت و نمیشد آن را نادیده انگاشت و این، صرفاً به خاطر ویژگیهای ترانههایش نبود؛ بلکه به خاطر شخصیت ویژه اجتماعیاش هم بود.
همچنین، دکتر با وجود آنکه یک ترانهسرای حرفهای و نسبتاً پرکار بود، هیچوقت وابسته به درآمد ترانه نبود و این عدم وابستگی، هم به واسطه رهایی از نقطهنظر مالی بود و هم به لحاظ موقعیت و جایگاه اجتماعیاش. کمتر خوانندهای بود که با دکتر کار کرده باشد و نامش تحت تأثیر نام بزرگ دکتر قرار نگرفته باشد. یداللهی یکی از مهمترین سمبلهای غرور جمعی ترانهسرایان در مقابل تبختر بعضی از خوانندگان بود که به دلیل شهرت بیشتر، خود و جایگاهشان را مهمتر فرض میکنند. او این عزت را با آگاهياش و جایگاه اجتماعی و عزت نفساش به دست آورده بود، هرچند بینیاز بود از بیان و ابراز آن.
***
همین عدم وابستگی و به نوعی رهایی و تشخص، یکی از مهمترین عوامل موفقیتاش در حفظ نهاد «خانه ترانه» بود. در اوایل دهه هشتاد، او به همراه سید عباس سجادی و تنی چند از دوستان دیگر، کانون ترانهسرایان را راهاندازی کردند و بعد -که در امتداد آن، خانه ترانه متولد شد- مدیریت آن را به دست گرفت و تنها منش و جایگاه ویژه او بود که میتوانست آن تعداد جوان پرشور را گرد هم نگه دارد.
او ستون استوار این خانه بود و این جایگاه هم، نه صرفاً به خاطر توانایی و شهرتاش در ترانه، که به واسطهی همان تشخص، تعهد و رهایی به دست آمده بود. یداللهی در کنار همین عباس سجادی، از معدود افرادی بود که قابلیت و توانایی نهادسازی را داشت و قدرت مدیریت و رهبریاش میتوانست در شکلدهی به تشکلهای عرصه ترانه موثر باشد؛ اما حیف و صدحیف که چند روز بعد از درگذشت علی معلم که او هم یکی دیگر از افراد مؤثر صنفی در زمینه سینما بود -در حالی که یادداشتی برای او نوشته بود- پر کشید تا حسرت رشد نهادهای مدنی پایدار در زمینههای مختلف هنری امتداد یابد یا اقلاً طی چند روز لعنتی آخر سال، لطمهای جبرانناپذیر به آنها وارد شود.
«وقتی که عشق آخر تصمیمشو بگیره
کاری نداره زوده یا حتی خیلی دیره»
***
«یادت باشد
کار ناتمامی نداشته باشی
یادت باشد
حرفهای آخرت را
به خودت
و همه
گفته باشی
تو
در جادهای بیبازگشت قدم میگذاری
که شباهتی به خیابانهای شهر ندارد.»
***
زادهی ماه اول زمستان، در ماه آخر زمستان رفت تا کنار غزلهایش بخوابد و چهقدر این ترانهی «اهورا ایمان» عزیز که در «چهارشنبۀ تلخ ترانه، بیستوپنجم اسفند نود و پنج» تقدیم به دکتر یداللهی عزیز کرد، به او میآید و چهقدر تا همیشه میتوان گفت:
«خداحافظ ای شعر شبهای روشن
خداحافظ اي قصهی عاشقانه، نوبهار هميشه، آبی روشن عشق، عطر شعر شبانه، همنشين هميشه…
خداحافظ ای سايهسار هميشه
خداحافظ ای داغ بر دل نشسته…»
و باید به این داغِ بردلنشسته گفت:
«معشوق، اگر جان تو را خواست، رهاییست
بگذار خودش هرچه که دادهست، بگیرد
در ظاهر اگر مثل بلا بود ولی عشق
عاشقتر از آن است که با مرگ بمیرد»
پینوشت ۱:
به جز دردنوشتههای حسی که از این داغ بر قلمم جاری شد، میخواستم حرف اصلی این یادداشت را، بعد از انتشار «جنون منطقی» بنویسم؛ اما آنجا به نظرم رسید که باید در کنار این نقطهنظر، یک بررسی اجمالی از آن مجموعه را هم داشته باشم که اهمال در این بررسی، فرصت این ادای دین در زمان حیات دکتر را از من گرفت.
پینوشت ۲:
همه عبارتها و اشعار داخل گیومه از اشعار و سرودههای دکتر یداللهی است، به جز شعری از اهورا ایمان عزیز که در متن هم ذکر شد.
دسته بندی مطلب:
[ آرش نصیری – روزنامهنگار، مدیر و مجری برنامه هزار صدا ]
«یک آن شد این عاشق شدن/ دنیا همان یک لحظه بود» … هنوز چند روز به پایان «سال پرمسافر کبیسه» مانده بود که شاعر گفت: «هر سال/ یک بار/ از لحظهی مرگم/ بیتفاوت گذشتهام/ بیآنکه بفهمم یک روز/ در چنین لحظهای/ خواهم مُرد» و این بار، از لحظه مرگش بیتفاوت نگذشت و «با اینکه مرگ، غیرمنتظره نیست»، به شکل غیرمنتظرهای پرواز کرد. … «روزای مرگ عشق آسون نمیگذره / از بس که لحظهها وارونه میگذره…»…
[ad_2]
لینک منبع